نویسنده: آیت الله عبدالّه جوادی آملی




 
قرآن کریم برای تحقق هدف رسالت، که تهذیب جان بشر است آشنایی به جریان قیامت و مسئله‌ی معاد را ضروری و لازم می‌داند، و فراموشی قیامت را مهم‌ترین عامل تباهی و تبهکاری و یاد معاد را بهترین عامل رسیدن به کمال و سعادت می‌داند چون یاد قیامت در تهذیب جان، نقش سازنده‌ای دارد و فراموشی معاد در تباهی روح، عامل مؤثری است، لذا قرآن براهین فراوانی برای اثبات قیامت و ضروری بودن معاد ارائه می‌دهد و چون قیامت دارای درجات و معاد دارای مراتبی است ادله‌ای که قرآن برای اثبات معاد اقامه می‌کند یکسان نیست. هر دلیلی به مقدار حد وسطش نتیجه می‌دهد، و حد وسط هر برهان، مناسب با درجه‌ای از درجات معاد و همچنین نتیجه‌ی هر استدلالی مطابق با مرتبه‌ای از مراتب قیامت خواهد بود لذا ادله‌ی معاد یکسان نیستند همانطور که مراتب قیامت یکسان نیستند. زیرا درجات انسان یکسان نیست. قرآن برای انسانیت مراتبی قائل است نه تنها انسان‌ها دارای درجات زائد بر ارواحشان می‌باشند (لَهُمْ دَرَجَاتٌ) (1) بلکه خود عین درجات می‌باشند که متن ارواح آن‌ها خواهد بود (هُمْ دَرَجَاتٌ) (2) یعنی نه تنها برای انسان‌ها در قیامت درجاتی است بلکه افراد بشر هر یک به نوبه‌ی خود درجه‌ای از درجات وجودی عالم‌اند وقتی انسان با آن کمال و با آن سعادت متحد شد، خود عین آن درجه می‌شود قبل از این که این کمال با جان انسان متحد بشود، انسان دارای درجه است (لَهُمْ دَرَجَاتٌ) وقتی این کمال با جان انسان متحد شد خود انسان می‌شود درجه (هُمْ دَرَجَاتٌ) لذا قرآن، هم (لَهُمْ دَرَجَاتٌ) دارد و هم (هُمْ دَرَجَاتٌ) بعد از بیان این دو مطلب در تکمیل نفس و تهذیب جان و بیان این که براهینی که در قرآن برای ضرورت معاد اقامه شده است یکنواخت نیست و ریشه‌ی این یک نواخت نبودن هم آن است که انسانیت درجات گوناگون دارد، به ادله‌ی معاد در قرآن کریم می‌پردازیم.
اگر کسی خدا را درست بشناسد در تحقق معاد شکی ندارد. ریشه‌ی همه معارف دینی، معرفت الله است. اگر مبدأ عالم و خدای جهان به خوبی شناخته شد، نه در توحید او تردیدی است،‌ نه در قیامت و معاد که همان بازگشت به سوی اوست تردیدی خواهد بود و نه در ضرورت وحی و رسالت پیام‌آوران او تردیدی است. یعنی اصول سه‌گانه توحید، معاد، نبوت با شناخت خدا حل است. اگر در یکی از این اصول تردیدی، یا ابهامی راه پیدا کرد، در اثر آن است که مبدأ جهان هستی به خوبی شناخته نشد. ممکن نیست معرفت خدا کامل باشد و در عین حال راجع به توحید یا به معاد یا وحی و نبوت و رسالت جایی برای تردید باشد لذا قرآن کریم درباره‌ی آن‌ها که در امر توحید مرددند و شرک می‌ورزند یا درباره‌ی رسالت و وحی مرددند، یا در پیرامون قیامت و ضرورت معاد شک دارند می‌فرماید: این‌ها خدا را درست نشناختند (رَبِّ الْعالَمِینَ) را درست درک نکردند اگر (رَبِّ الْعالَمِینَ) درست شناخته می‌شد هرگز در این اصول و معارف شک و تردیدی رخنه پیدا نمی‌کند ما قبل از این که به ادله تفصیلی معاد بپردازیم و موضوع معاد را از نظر قرآن کریم بیان کنیم به این اصل جامع می‌پردازیم که معرفت خدا ریشه‌ی همه‌ی معارف است. و اگر در پیرامون یکی از معارف یاد شده تردیدی راه پیدا کرد، بدین جهت است که خدا به خوبی شناخته نشد و معرفت خدا کامل نشد. قرآن کریم در سوره‌ی حج شرک را از این نظر طرد می‌کند که با معرفت خدا سازگار نیست. آن‌ها که به شرک آلوده‌اند برای این است که خدا را درست نشناخته‌اند، اگر خدا را به خوبی می‌شناختند هرگز گرفتار شرک نمی‌شدند و از نعمت توحید محروم نمی‌ماندند، در پایان سوره‌ی حج برای ابطال شرک می‌فرماید: (مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ) (3) آن‌ها که برای خدا انباز و شریکی قائل شدند، برخی از کارهای عالم را به غیر خدا نسبت می‌دهند و در برابر غیر خدا کرنش و خضوع می‌کنند، در پیشگاه بت‌ها سر تسلیم و تعظیم فرود می‌آورند و غیر خدا را می‌پرستند، و غیر خدا را مؤثر می‌دانند، این‌ها خدا را به خوبی نشناختند زیرا اگر خدا به عنوان حقیقت محض، شناخته شود، همان هستی محض مبدأ همه‌ی کمالات و آثار خیر و کمال است و اگر همان هستی محض، پدید‌آورنده‌ی جهان و پرورنده‌ی جهان است هم خالق جهان و هم (رَبِّ الْعالَمِینَ) است دیگر جا برای تدبیر غیر و تأثیر بیگانه نیست تا بیگانه سمت ربوبیت داشته باشد. و در نتیجه تأثیر ربوبی شرک عبادی را به دنبال داشته باشد و آن بیگانه را بپرستند پس کسی که از غیر خدا چیزی می‌طلبد و غیر خدا را در یک امری مؤثر و مستقل می‌داند، او خدا را به خوبی نشناخته است (مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ) زیرا: (إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ)
(4) بنابراین جا برای شرک نیست. اگر خدا درست شناخته بشود معرفت خدا همان و اعتقاد به وحدانیت خدا به نام توحید همان. لذا در اولین خطبه‌ی نهج‌البلاغه مولی‌الموحدین امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب روحی و ارواح العالمین له الفداء فرمود: کمال معرفتش تصدیق اوست و کمال تصدیقش توحید اوست. اگر معرفت خدا کامل باشد به مرحله‌ی توحید می‌رسد. آن کس که غیر خدا را مؤثر می‌داند خواه به عنوان وثنی، خواه به عنوان ثنوی، خواه به عنوان مرائی، خدا را نشناخته است. ریا هم که شرک خفی در نهاد است، در اثر نشناختن خداست اگر کسی خدا را به خوبی می‌شناخت هرگز تظاهر و ریا نمی‌کرد. نه به دنبال ریا قدم برمی‌داشت نه به دنبال سمعه حرکت می‌کرد نه کاری را می‌کرد که دیگری ببیند، نه کاری را انجام می‌داد که دیگران بشنوند، او موحد است و کار را فقط برای خدا می‌کند چون خدا بصیر است، و برای شنیدن خدا انجام می‌دهد چون خدا سمیع است. ممکن نیست انسان ریاکار خدا را درست شناخته باشد، و معذلک ریا بکند معرفت خدا با ریا و سمعه سازگار نیست، همان‌طور که معرفت خدا با شرک ظاهری هم سازگار نیست. درباره‌ی ضرورت وحی و رسالت انبیاء هم فرمود: این‌ها که منکر نبوت و رسالت عامه‌اند، یا منکر وحی و رسالت خاصه‌اند این‌ها خدا را به خوبی نشناخته‌اند. این‌ها اگر خدا را می‌شناختند نمی‌گفتند خداوند وحی بر بشر نازل نکرد (مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَى‏ بَشَرٍ مِن شَیْ‏ءٍ) (5) آن‌ها که نبوت را نمی‌پذیرند، آن‌ها که می‌گویند حیات بشر را قوانین بشری تأمین می‌کند، آن‌ها که می‌گویند زندگی بشر را اندیشمندان بشری تأمین می‌کنند، خدا را نشناختند. اگر خدای جهان بشر را آفرید هم اوست که باید بشر را بپروراند. پرورش بشر با اندیشه‌ی بشری تأمین نمی‌شود، پرورش بشر همراه با راز آفرینش است، رازدان آفرینش بشر عالم به اسرار پرورش اوست آفریدگار اوست که باید وی را بپروراند. وقتی خدا بشر را می‌پروراند که انبیایی را از راه وحی اعزام و قوانین آسمانی را از مسیر وحی و رسالت به مردم ابلاغ کند، تا جامعه‌ی بشری در پرتو وحی خدا به سعادت برسند. پس منکر نبوت و منکر وحی، خدا را درست نشناخته است (مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَى‏ بَشَرٍ مِن شَیْ‏ءٍ) و معرفت خدا در اعتقاد به قیامت و ضرورت معاد تأثیر به سزائی دارد و بیان قرآن در این بخش نیز مانند بخش‌های توحید و نبوت اینست که: اگر این‌ها خدا را درست می‌شناختند، هم موحد بودند و هم معتقد به قیامت. زیرا اولاً الله که حقیقت هستی محض است شریک‌بردار نیست. ثانیاً آن هستی محض، هر موجودی را حتماً به کمالش می‌رساند و می‌پروراند. کمال انسان و پرورش انسان در رسیدن به مقامات بعد از مرگ است.
لذا فرمود: (بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَكُن مِنَ الشَّاكِرِینَ) (6) تنها الله را عبادت کن و تنها در برابر الله شاکر باش، زیرا عبادت در اثر تدبیر و ربوبیت است. و (رَبِّ الْعالَمِینَ) خداست و شکر در برابر نعمت است و منعم حقیقی خداست (مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) (7) و انسان باید تمام این علل وسطیه را مجرای فیض حق بداند نه آن که نظام علیت را انکار کند و نه آن که این مجاری وسطیه را استقلال بدهد. اگر گفته شد (من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق) (8) یعنی اگر کسی از این مجاری فیض و علل وسطیه نگذرد، به مبدأ نمی‌رسد، اگر از این مبادی وسطیه قدردانی می‌کند، در حقیقت از مبدأ بخشش این نعمت تشکر می‌کند، اگر انسان از منعم ظاهریش تقدیر کند در حقیقت منعم حقیقی را سپاسگزاری می‌کند و این منعم ظاهری مجرای فیض منعم حقیقی است، (مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) بیانی از ثامن الحجج (علیه‌السلام) رسیده است عرض می‌کند: خدایا: (ما اصابنی من نعمة فمن احسانک و ما اصابنی من سیئة فمن نفسی لاصنع لی و لا لغیری فی احسانک و لا عذر لی فی اسائتک). یعنی پروردگارا! تمام نعمت‌هایی که به من می‌رسد روی احسان و تفضل توست، هیچ استحقاق و طلبکاری و نیز تأثیر و علیتی از طرف من یا دیگری نیست، احدی در این احسان و تفضل نقشی ندارد چون آنها هم مجرای فیضند. و هر آسیبی به من می‌رسد در اثر لغزش‌ها و اشتباهات خود من است و من در این لغزشها معذور نیستم تمام نعم از ناحیه توست و تمام آسیب‌ها در اثر لغزش‌های خود من است (بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَكُن مِنَ الشَّاكِرِینَ وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى‏ عَمَّا یُشْرِكُونَ) (9) آن‌ها که مشرک و منکر معادند، هم ربوبیت را به غیر خدا نسبت می‌دهند و هم بشر را با مرگ فانی و زایل می‌پندارند، نه آینده‌ای برای بشر معتقدند، نه تدبیر همگانی و همیشگی جهان را منحصر به خدا می‌دانند، نه الله را رب مطلق و رب کل می‌دانند و نه برای بشر معاد و قیامتی معتقدند، آنها خدا را درست نشناختند. چون همانطور که قبلاً اشاره شد اولاً خدا (آن هستی محض)، شریک‌بردار نیست ثانیاً: همه موجودها را به کمال می‌رساند و راهنمایی می‌کند، برای انسان معادی است که انسان با نیل به آن معاد به کمالش می‌رسد. بنابراین اگر کسی خدا را به مقداری که میسر است درست بشناسد در هیچ کدام از اصول سه‌گانه دین شکی پیدا نمی‌کند البته شناخت خدا به کنه ممکن نیست و گرچه به تعبیر صاحب بدایع الحکم (رضوان الله علیه)، محتمل است که ما کلمه - حق - را در این جمله معروف به « رفع» قرائت کنیم نه به « نصب» و بگوییم: (ما عرفناک حق معرفتک) (10) یعنی خدایا مقداری از حق معرفتت را شناختیم که برای بشر میسر است و بیش از این میسر نیست زیرا معرفت خدا با اعتراف به عجز همراه است و همین اعتراف به عجز حق معرفت خدا می‌باشد هرگز نه در توحید خدا تردیدی می‌کنیم، که (لَا شَرِیكَ لَهُ) نه در اعزام انبیا شکی است و نه در ضرورت معاد و قیامت تردیدی. آنها که در این امور شک دارند برای این است که مبدأ عالم را درست نشناختند. لذا قرآن کریم یکی از ادله‌ای که برای معاد ذکر می‌کند توحید خداست. خدای یکتا یقیناً قیامتی دارد (اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى‏ یَوْمِ الْقِیَامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ) (11) قرآن در بعضی آیات برای اثبات معاد به توحید تکیه می‌کند یعنی خدای واحد برای بشر روزی به نام روز حساب معین کرده است ممکن نیست خدای یگانه و یکتا، روزی را برای رسیدگی به کارهای بشر در نظر نگرفته باشد. محال است خدای یکتا بشر را رها کرده باشد زیرا وحدانیت خدا دلیل بر معاد است همان‌طور که اصل وجود خدا دلیل بر وحدانیت اوست. پس اصل وجود خدا دلیل معاد و دلیل بر وحدانیت است این معنا در سوره‌ی آل عمران آمده که: (شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ) (12) یعنی الوهیت شهادت بر وحدانیت می‌دهد، خدایی با شرک سازگار نیست. خدا بودن با شریک داشتن سازگار نیست. حقیقت نامحدود خدا برای غیر او جا نمی‌گذارد که غیر، انباز او و همتای او باشد. دوگانگی با حقیقت نامحدود سازگار نیست. به تعبیر بلند حکیم متأله اسلام، فارابی: «صرف الشیء لایتثنی و لایتکرد» برهان صرف‌الشیء را که این بزرگ حکیم الهی و دیگر حکمای متأله بیان کرده‌اند ریشه‌اش از اهل بیت عصمت و طهارت نشأت گرفته است. مرحوم ابن‌ بابویه قمی - قدس سره - در کتاب قیم توحید، نقل می‌کند که هشام بن سالم از شاگردان مخصوص امام صادق (سلام الله علیه) به حضور آن حضرت شرف‌یاب شد،‌ امام درباره‌ی معرفت اوصاف و اسماء حسنای خدا، از او سؤال کرد آیا خدا را توصیف می‌کنی؟ هشام گفت آری حضرت فرمود: بگو، هشام جوابی داد، حضرت جواب او را نقض کرد هشام فهمید که باید جواب را از معلمش که حجت خداست بشنود لذا به امام صادق عرض کرد که شما خداوند را چگونه توصیف می‌کنید؟ حضرت فرمود: « هو نور لاظلمة فیه و حیاة لاموت فیه و علم لاجهل فیه...» (13) یعنی خداوند نور صرف و محض حیات است، محض علم است، محض قدرت است. البته صرف علم، و صرف نور، و صرف حیات، شریک برنمی‌دارد، علم محض، شریک برنمی‌دارد و مانند آن. این بحث بلند را که امام صادق (علیه‌السلام) با این شاگرد خاصش در میان گذاشت، هشام می‌گوید: (خرجت من عنده و انا اعلم الناس بالتوحید) من از محضر امام ششم بیرون آمدم در حالی که در معرفت و توحید خدا از دیگران اعلم می‌باشد.
ممکن است کسی در رشته حکمت عملی اعلم باشد ولی در رشته‌ی حکمت نظری اعلم نباشد و بالعکس. هشام می‌گوید: من در بین شاگردان امام ششم، در حکمت نظری و اعتقاد به وحدانیت خدا از دیگران اعلم هستم و منشأ این بینش توحیدی همان برهان صرافت است که صرف نور، تکرار برنمی‌دارد. صرف حیات، کثرت برنمی‌دارد. صرف علم، شرکت برنمی‌دارد. صرف هستی، همتا برنمی‌دارد. این که خداوند در سوره‌ی آل عمران فرمود: الوهیت خدا بر وحدانیت او شهادت می‌دهد، نه از باب اتحاد شاهد و مدعی است که خدا ادعای وحدانیت کند و خودش هم شهادت دهد، بلکه، این نور صرف شهادت می‌دهد که همتا ندارد چون محض است. الوهیت شاهد بر وحدانیت است همان‌طوری که شرک لازمه‌اش بی‌دلیلی و بی‌برهانی است لذا قرآن می‌گوید: (وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ) (14) کسی که با وجود خدا مبدأ دیگری قائل است که لازمه‌اش بی‌دلیلی است، حسابش با خداست بنابراین شناخت کامل الله همراه با توحید است، و وحدانیت خدا همراه با اعتقاد به قیامت است لذا می‌فرماید: (شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ) (15) یعنی الوهیت خدا بر وحدت او شهادت می‌دهد. در آیه‌ی دیگر می‌گوید: (اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى‏ یَوْمِ الْقِیَامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ) (16) وحدانیت خدا مستلزم معاد و قیامت است. و اگر قرآن کریم براهین دیگری را برای ضرورت معاد ارائه می‌دهد در تلو این برهان است که معرفت مبدأ خود دلیل قطعی وجود معاد است همان‌طور که دلیل قطعی بر وجود وحی و رسالت و نبوت است. اما راه‌های دیگری که قرآن برای ضرورت قیامت و جریان معاد مطرح می‌کند، برهان حکمت، برهان حکمت، برهان حقیقت، برهان عدالت، برهان تجرد روح، برهان حب بقای ابد است که از آیات گوناگون استفاده می‌شود. خلاصه‌ی برهان حرکت این بود که جهان با همه‌ی اجزاء پراکنده‌اش یک واحد هماهنگ و منسجم است. چنان‌چه در بحث‌های توحیدی گذشت جهان حرکت که در اثر انسجام و هماهنگیش بیش از یک واحد نیست چون در حرکت و سیلان و دگرگونی است محکوم به قوانین عامه‌ی حرکت است. یکی از مهم‌ترین اصول حرکت خروج از قوه به‌فعلیت و از نقص به کمال رفتن و از ضعف به شدت رو نهادن است. حرکت یک امر وجودی است اگر احیاناً مشاهده می‌شود که موجودی، کمال خود را از دست می‌دهد و به سمت نقص حرکت می‌کند مانند سیبی که می‌پوسد یا از کمالی به سمت کمال معادل حرکت می‌کند و کمال گذشته را رها می‌کند، این‌ها حرکت ذاتی و حقیقی نیستند و چون از دست دادن، کمال نیست. رو به نقص رفتن، کمال نیست و وجود ندارد. حرکت امری است وجودی. این که ما می‌بینیم سیبی می‌پوسد نه آن است که یک کاملی دارد به طرف نقص، حرکت بالذات می‌کند. فرسودگی سیب و پوسیدگی درخت حرکت بالتبع و حرکت بالعرض است. آن عامل خارجی مثلاً به نام آفت، بالاصالة دارد رشد می‌کند و این سیب دارد بالعرض می‌پوسد، پوسیدن یعنی کمال را از دست دادن و فضیلت را رها کردن امری است عدمی، در حالی که حرکت امری است وجودی، بنابراین این‌ها حرکت حقیقی نیستند. هرگز ممکن نیست کاملی به سمت نقص بالذات حرکت ‌کند و حرکت او حقیقی باشد، بلکه آن عامل مضاد و مزاحم دارد رشد می‌کند و این بالعرض دارد می‌پوسد. نظیر شربالعرض که سایر امور دارند به خیرشان می‌رسند و این موجود دارد کمالش را از دست می‌دهد. به خواست خدا باید در بحث حرکت این مسائل مستوفی بیان شود. حرکت، خروج از قوه به فعلیت است. این دو امر برای حرکت ضروری است، یکی قوه و دیگری فعلیت و حرکت از نقص قوه رهیدن و به کمال فعلیت رسیدن است. به تعبیر بلند حکیم متأله صدرالمتألهین (رضوان‌ الله علیه)، حرکت در جایی راه دارد که اولاً آن مسیر شدت و ضعف داشته باشد و ثانیاً اشتداد میسر باشد یعنی هم تشکیک وجود و هم حرکت در مسیر تشکیک اگر مسیر یکنواخت باشد، اگر سراسر جهان وجود و عالم هستی یکنواخت می‌بود، اگر هستی‌ها شدت و ضعف نمی‌داشتند، حرکت راه پیدا نمی‌کرد. و اگر تشکیک را پذیرفتیم و وجود دارای درجاتی بود، اما اشتداد را نپذیریم اگر سیر از شدید به اشد، سیر از ضعیف به شدید میسر نباشد، باز حرکت نیست.
حرکت از قوه به فعلیت صورت می‌گیرد. این مسیر باید شدید و ضعیف باشد و اشتداد هم باید میسر باشد. این دو نبش حرکت یکی قوه است و یکی فعل، این که گفته‌اند حرکت مبدأ منتها دارد نه یعنی آغاز و انجام، چون حرکت نه اول دارد نه آخر، زیرا حرکت که یک واحد متصل است نه جزء اول دارد نه جزء آخر، آن چه را که ما جزء اول پندایشتیم باز قابل تجزی است و آن چه را که جزء آخر پنداشتیم باز قابل تجزیه است چون جزء لایتجزی محال است. پس حرکت نه جزء اول دارد نه جزء آخر، اما این که گفته‌اند حرکت مبدأ و منتها دارد به معنی آغاز و انجام نیست بلکه به معنی قوه و فعل می‌باشد و بنابراین، اگر حرکت از نبش قوه به نبش فعلیت رسیدن است، و جهان هماهنگ در حرکت است از قوه شروع کرده باید به فعلیت برسد، و بی‌فعلیت هم نخواهد بود.
چون حرکت، سویی می‌خواهد باید فعلیتی و هدفی باشد که این کاروان متحرک، با پیمودن این طریق به آن هدف برسد، که رسیدن به هدف همان است و ثابت شدن همان، نه ساکن شدن. در جهان سکون نیست. همه در تلاش و کوشش‌اند، وقتی به مقصد رسیدند، آرام و ثابت می‌شوند، نه ساکن و این همان دارالقرار می‌باشد که در قرآن کریم برای جهان هستی، دار قرار اثبات می‌کند یعنی عالمی وجود دارد که جای آرامش است و آن منزل است نه مسیر. داری است که در آن دار قرار و آرامش حکومت می‌کند، در سوره‌ی غافر می‌فرماید: (وَقَالَ الَّذِی آمَنَ یَاقَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِیلَ الرَّشَادِ یَا قَوْمِ إِنَّمَا هذهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ) (17) این موحد الهی می‌گوید: قوم من بدانید دنیا جز بهره‌ی زودگذر چیزی نیست، دنیا دار نیست (وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ) دنیا راه است و راه پایانی می‌خواهد. دنیا پویا و متحول است. قرار و آرامش و ثباتی می‌طلبد. دنیا که خود راه است به سمت دار که هدف است می‌رود که بیارامد، دنیا به سمت موطن پویا است که ثابت بشود. این نگرش به سمت ثبات است. این کوشش به سمت قرار است که آن آخرت باشد دنیا حیاتی است برای تمتع و بهره‌گیری (إِنَّمَا هذهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ) در طبیعت قرار نیست. در سوره‌ی اعراف هم از قیامت، به عنوان (مُرْسَاهَا) لنگرگاه کشتی پرخروش جهان طبیعت نام می‌برد. فرمود: (یَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا) (18) از تو می‌پرسند ساعت و قیامت کی ظهور می‌کند که این کشتی متلاطم جهان پرخروش طبیعت لنگر بیاندازد؟ مرسی، لنگرگاه کشتی است.
در جریان کشتی نوح فرمود: (بِسْمِ اللَّهِ مَجْریها وَمُرْسَاهَا) (19) این کشتی با نام خدا حرکت می‌کند، با نام خدا لنگر می‌اندازد. جریانش و سکونش با نام خداست. این کشتی با آن قدرت غیبی حرکت می‌کند چه این که اولیای الهی با بسم‌الله هرچه را که خیر و مصلحت جهان باشد ایجاد می‌کنند اینجا از رسول‌الله پرسیدند: کشتی جهان پرخروش طبیعت کی لنگر می‌اندازد کی سرنشینانش پیاده می‌شوند؟ این قافله کی به مقصد می‌رسد؟ این کاروان کی به دارش می‌رسد؟ از این راه کی فراغت حاصل می‌کند؟ (أَیَّانَ مُرْسَاهَا) بسیار تعبیر لطیف و عمیق است که این طبیعت کی می‌آرمد؟ در بیانات علی بن ابی‌طالب که قرآن متحرک است می‌خوانید: دنیا دار مجاز و ممر است و آخرت، دار قرار است. و گذرگاه را مجاز می‌گویند زیرا جای تجاوز و عبور و گذشت است. و آخرت‌داری است ثابت و داری حق است. پس نتیجه‌ای که از برهان حرکت می‌گیریم این است که متحرک باید به هدف برسد. و چون همه اجزای جهان طبیعت در حرکتند و هیچ مانعی برای رسیدن این واحد هماهنگ و منسجم به هدف نیست لذا قیامت ضروری می‌شود این همان تعبیر بلند قرآن است که فرمود: قیامت (لاَ رَیْبَ فِیهِ) امیدواریم همه به یاد قیامت باشیم و یاد قیامت در دل‌های همه ما باعث تهذیب جان و تزکیه روح باشد. غفرالله لنا و لکم.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ی انفال، آیه‌ی 4.
2. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 163.
3 و 4. سوره‌ی حج، آیه‌ی 74.
5. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 91.
6. سوره‌ی زمر، آیه‌ی 66.
7. سوره‌ی نحل، آیه‌ی 53.
8. الجامع الصغیر، ج 181/2.
9. سوره‌ی زمر، آیه‌ی 67.
10. ینبوع الاسرار فی نصائح الابرار، صفحه 37.
11. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 87.
12. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 18.
13. کتاب توحید، صفحه‌ی 146.
14. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 117.
15. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 18.
16. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 87.
17. سوره‌ی غافر، آیات 38 و 39.
18. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 187.
19. سوره‌ی هود، آیه‌ی 41.

منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالّه؛ (1366)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 2)، بی‌جا، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم